این روزها صحبت از اهمیت توانایی مدیریت، فراوان است. اما آیا حقیقاً می توان مدیریت را تعریف کرد؟ آیا ویژگی های مدیریت قابل شناسایی و اندازه گیری اند؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است.
افرادی را که دارای پنج مهارت حیاتی باشند، می توان مدیر نامید، البته با فرض بر اینکه آنها در وهلهی نخست میبایست دارای تصویر و آرمانی از یک آیندۀ بسیار گیرا و مجاب کننده باشند. بدون چنین امری، اکثر مردم دلیلی برای پیروی از یک فرد نمی بینند.
حال که مدیران دارای تصویری گیرا از آینده هستند،
میبایست شخصاً پاسخگو بوده یا به عبارت دیگر، ظرفیت پاسخدهی در قبال اعمال فردی
خود را داشته و از بیهوده مقصر دانستن دیگران اجتناب کنند. مدارک زیادی دال بر این
مدعا وجود دارد که مردم از هر فردی که دارا و یا نشانگر مسئولیتپذیری و پاسخگویی
فردی نباشد، دیگر پیروی نمیکنند.
مهمتر از همه اینکه کسانی که بطور فردی
مسئولیتپذیر و پاسخگو هستند، آنچه برای موفقیت در کاری لازم باشد انجام میدهند.
چنانچه لازم باشد مهارتهایی اضافی را جهت موفقیت در کارهای خود کسب کنند، این کار
را خواهند کرد.
داشتن یک تصویر قانع کننده از آینده بدون توانایی متقاعد کردن مردم برای پیروی از آن تصور اغلب به جایی نمیرسد. مدیرانی که در متقاعد کردن به استادی رسیده اند، هنگام برقراری ارتباط با دیگران، بازخورد فوری دریافت میکنند و در عین حال که به تفاوتها احترام میگذارند، دیگران را متقاعد میکنند که طرز تفکر و رفتار خود را تغییر دهند.
در کنار متقاعد کنندگی، هدفمند بودن امری اجباری است. قبولاندن تصویری قانع کننده از آینده به مردم به جایی نخواهد رسید، مگر اینکه مدیر و رهبر دارای یک هدف در ذهن خود باشد. هدف به نوبهی خود تبدیل به بخشی ار آن تصویر میشود و یکی از مشخصههایی ست که بواسطهاش یک مدیر را تعریف میکنند. بخشی از هدفمند بودن، توانایی شناسایی و اولویتبندی فعالیتهایی است که به یک هدف منتهی میشود. این هدف معقول، واقعگرایانه و تحققپذیر است. مدیران کسانی هستند که برنامهها و نقاط عطف را شناسایی و اجرا میکنند تا به اهداف کاری ویژهای دست یابند.
یک مدیر، استاد مهارتهای بین فردی – یا همان مهارت های مردمی – است. مدیران میبایست قادر باشند با همه نوع افراد کار کنند. خبرگی در چنین مهارتی به مدیر این توانایی را میدهد که همهی افراد عضو تیم را مشغول و بر سر کار نگه دارد و از اختلافی که ممکن است در واقع درخلاف جهت تصور او از آینده عمل کند، جلوگیری نماید.
افرادی که در مدیریت امور خود عالی عمل میکنند،
برای تثبیت تصویر قانع کنندهی خود از آینده و تقویت توان متقاعد کنندگی خود، به
قولها و حرفهای خود عمل میکنند. علاوه بر توانایی مدیریتزمان و اولویتها، این
افراد قادرند احساسات و وسوسههای خود را نیز مدیریت کنند. کسانی که در مدیریت امور
فردی خود ناکام میمانند، تنها حرف میزنند اما عمل نمیکنند. برای مثال، اگر مدیری
گمان کند که نرسیدن به موعدهای کاری ایرادی ندارد، این پیام را به تیم خود منتقل
میکند که موعدهای کاری که به آنها عمل نشده، قابل قبولند.
مدیریت بسیار
زودگذرتر از آنی است که کسی باور داشته باشد. یافتن فردی که این پنج مهارت را دارا
باشد، سازمانها را به خوبی در مسیر شناسایی مدیر در میان اعضای خود قرار خواهد
داد.
منبع:http://www.radmangroup.com